اسلاوی ژیژک فیــلســــوف پرسروصدای این روزها در نشریه گاردین فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و بهار» اثری از کیم کی دوک را بهعنوان فیلمی که میتوان آموزههای فلسفی را از آن فرا گرفت، معرفی میکند.
اسلاوی ژیژک فیلسوف، نظریهپرداز، جامعهشناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اسلوونیایی است. ژیژک یک نظریهپرداز سینمایی نیز هست. او از تفسیر روانکاوانه لاکانی برای ایجاد نظریهای سینمایی و یک شیوه نقد جدید استفاده کرده است. درواقع او از فیلمهای سینمایی برای شرح نظریات لاکان استفاده میکند و در فیلمهای سینمایی مثالهایی مییابد که حتی از خود لاکان هم افکار روانکاوانه او را بهتر شرح میدهند. ژیژک به بررسی میل و فانتزی ناخودآگاه، امر واقعی و ابژه والای ایدئولوژی در فیلمها میپردازد و از این راه یک تاویل روانکاوانه در باب سینما میسازد. لینچ و هیچکاک دو فیلمساز مورد علاقه ژیژک هستند که تفسیر آثار آنها بیش از همه مورد توجهش بودهاند.
فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و بهار» محصول کره شمالی است که درواقع داستان آن در چهار فصل یا بخش روایت میشود. در بخش بهار، کودکی در کنار استاد خود پرورش مییابد. استاد همیشه ناظر کارهای اوست. در فصل تابستان، راهب را در زمان نوجوانی میبینیم. او به دور از هرگونه آلایش و فکر پلیدی در کار خدمت به استاد و پرستش بودا زندگی میکند. در این میان، دختری بیمار برای شفا به آنجا میآید. راهب نوجوان شیدای دختر شده و با وجود تمام تعلیماتی که دیده و آموزههایی که آموخته، با دختر ارتباط برقرار میکند. این سرآغازی میشود بر گناههایی که راهب خواهد کرد. در جایی استاد که از این عمل مطلع شده، به راهب میگوید این شهوت میتواند شهوت قتل را هم در تو برانگیزد. استاد دختر را به بیرون از قلمرو خود میبرد. راهب نوجوان بین بندگی بودا و عشق زمینی خود مانده است. انتخاب او دختر است. در پاییز فیلم، استاد بودایی بهطور اتفاقی به خبری در روزنامه برمیخورد که مردی پس از قتل همسرش متواری شده است. قاتل همان شاگرد استاد است. مرد دوباره پیش مرید خود بازمیگردد. دو کارآگاه برای دستگیری او میآیند و او را با خود میبرند. در بخش زمستان، راهب بار دیگر بازمیگردد اما خبری از استاد نیست. این گونه به نظر میرسد که او دوران محکومیتش را سپری کرده و حالا دنبال چیزی در زندگیاش میگردد که او را به آرامش ذهنی و دوری از شهوت و وابستگی و تمنا برساند. در آخرین فصل فیلم که مجددا بهار است، باز کودکی راهب را میبینیم، مشغول کوبیدن روی لاک یک لاکپشت.
شر کجا سکونت دارد؟
ژیژک درباره فیلم کیم کی دوک مینویسد: «فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و بهار» اثری از کیم کی دوک با یک راهب بودایی خردمند و یک پسربچه معصوم و کوچک بهعنوان شاگرد وی، آغاز میشود.»
چندسال بعد، یک زن جوان از راه میرسد تا به کمک آنها شفا یابد و از اینجا به بعد است که در هر صورت هرج و مرج آغاز میشود: پسر و زن که هر دو جوان هستند با هم ارتباط برقرار میکنند و پسر به دنبال آن زن به شهر میرود و خانه راهب را که روی یک دسته الوار بر دریاچهای پشت کوه قرار گرفته است، ترک میکند. چند سال بعد پسر که هماکنون مردی است، که اولین سالهای دهه سوم خود را سپری میکند، بازمیگردد. اما او توسط دو کارآگاه تعقیب میشود چراکه آن زن را از سر حسادت کشته است. در نتیجه آنها برای تحقیق در این مورد پیش راهب پیر میروند. کسی که پیش از این به پسر هشدار داده بود، عشق به یک زن منجر به دلبستگی میشود که درنهایت هم با قتل کسی که به آن دلبسته شد، پایان یافت.
اولین چیزی که در اینجا متوجه میشویم این است که چرخه فیلم به معنای واقعی از خود فیلم بیشتر طول میکشد. چرا مرد جوان آن زن را که او را به خاطر مرد دیگری رها میکند، میکشد؟ چرا او نسبت به عشق خود بسیار حس مالکیت دارد؟ آیا یک مرد بهطور متوسط در زندگی دنیوی و غیرروحانی خود میتواند این مساله را بپذیرد، اگرچه این مساله برایش بسیار دردناک باشد؟
بنابراین به چه دلیل تربیت بودایی او، وی را وادار به انجام این کار میکند؟ چه میشود که یک زن به تنهایی بهعنوان یک ابژه برخوردار از شهوت و دارای اختیار ظاهر میشود و درنهایت همین امر سبب میشود توسط یک مرد کشته شود؟ در نتیجه آیا تمام چرخه طبیعی - که فیلم در آن سیر میکند و قتل را هم شامل میشود- ورودی است به جهان بودایی؟
هگل در کتاب «پدیدارشناسی روح» نوشته است «شر سکونت دارد در نگاه خیرهای که شر را از محیط اطراف خودش حس میکند.» آیا فیلم کیم کی دوک یک نمونه کامل از چنین بینشی است؟ شر فقط شهوت مالکیت انسان نیست، شر نگاه خیره منفصل راهب است که شهوت مالکیت بر چیزی را بهعنوان یک شر درک میکند. این چیزی است که در فلسفه
ما آن را انعطافپذیری مینامیم؛ نظری که در آن ما حالتی از یک شی را که میتواند خودش بخشی از یک حالت اشیا باشد، محکوم میکنیم.
دسترسی سریع
اخبار این صفحه
فیلمهای فلسفی به روایت فیلسوفان - 7
آیا جستوجو برای خیر راهی به شر نیز دارد؟
زهرا سلیمانی اقدم
ارسال نظر