هاشمی هم شعر میگوید و هم داستان مینویسد و تاکنون جوایز بسیاری را از جشنوارههای طنز به دست آورده است که برگزیده بخش طنز هشتمین جشنواره مطبوعات کودک و نوجوان کانون پرورش فکری سال ۱۳۸۶، برگزیده دهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان سال81، برگزیده هشتمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان سال ۷۸، شایسته تقدیر در بخش شعر کودک چهاردهمین جشنواره ادبی قلم زرین سال 95 ازجمله آن جوایز هستند. او هماکنون سردبیر ماهنامه «سلام بچهها» است. در بخشی از این گفتوگو به بهانه انتشار کتاب جدیدش «ضامنهای معتبر» به دغدغههای این نویسنده نوجوان برای طنزنویسی در مورد مسائل اقتصادی کشور اشاره شده است. مجموعه داستانهای «ضامنهای معتبر» با زبانی طنز به بررسی چند معضل روزمره اقتصادی بومی پرداخته است که حلنشدنشان در آینده عواقب به مراتب بدتری خواهند داشت. مسائلی مانند بانکداری در ایران، دلالبازی در صنعت مسکن، رباخواری و نزولخواری، تنبلی و تنپروری اقتصادی، اطاله دادرسی، زمینخواری و ….
بهعنوان اولین سوال کارهای شما بیشتر در حوزه کودک و نوجوان است. از «سلام بچهها» تا مسیری که تا الان دارید ادامه میدهید، رغبت شما به کار کودک و نوجوان از کجا نشأت گرفته است؟
علاقه به کودک و نوجوان برای من به هیچ عنوان دلبخواهی نبود، اینکه مثلا بگویم از اینجا به بعد دیگر شروع میکنم برای کودک و نوجوان مینویسم، این میل و علاقه، خودبهخود به وجود آمد و بعد به دلیل اینکه من کلا مطالعه را با مجلات و کتابهای کودک و نوجوان شروع کردم، نوشتن هم همینطور بود؛ یعنی کتاب کودک و نوجوان را دور و بر خودم در خانه میدیدم و میخواندم و علاقه پیدا کردم.
قطعا اولین کار شما هم که در زمینه کودک بود در این انتخاب موثر بوده است؟
بله. عمدتا وقتی یک نویسنده شروع میکند، اول کار کمی غیرحرفهای است و بعد دیگر کار حرفهای انجام میدهد. اولین کار غیرحرفهای من یکسری افسانههای روستایمان، روستای خنجین که البته الان شهر شده است، بود؛ کلاس اول دبیرستان بودم که یکسری از افسانههای خنجین را که مرحوم پدرم برایم تعریف میکرد، بازنویسی کردم و برای «کیهانبچهها» فرستادم، این کار غیرحرفهای من بود. اولین کار حرفهای هم یک شعری بود که یکدفعه الهام شد؛ اصلا شاعر نبودم، در ذهنم یکچیزهایی آمد دیدم وزن دارد، قافیه دارد نمیدانستم شعر است. نمیدانستم چیست؟ قالب آن چیست؟ مدل آن چیست؟ هیچی از شعر نمیدانستم فقط یکدفعه به من الهام شد. اولش اینطور شروع میشد:
«فراموشت شده آن روز زیبا به دنبال صدای آب بودی»
برای مجله سروش نوجوان فرستادم، یکسری ایراد گرفتند که ایرادهای آن را برطرف کردم و برای سوره نوجوان فرستادم، این اولین کار حرفهای من بود که چاپ شد و بدون اینکه من بدانم، کاری برای نوجوان بود و از آن به بعد هم دیگر در این ورطه افتادم.
ادبیات کودک و نوجوان، باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
ادبیات بزرگسال یکسری ویژگی و ادبیات کودک و نوجوان هم یکسری ویژگی دیگر دارد. دوباره، ادبیات کودک و نوجوان تقسیم و از اسم آن مشخص میشود. زبان ساده؛ ویژگی دیگری است که این نوع ادبیات باید داشته باشد البته یک ویژگی دارد که فقط مختص ایران و آن هم «زبان پاک» است. در ایران شاید به خاطر خودسانسوری و شأن نویسندهها که اکثرا انقلابی هستند خیلی هنجارشکنی وجود ندارد و اصطلاحا زبان پاک است. ویژگی دیگر دیدن با ذهنیت کودک و نوجوان است، یکچیز را من میبینم خب شاعر بزرگسال نمیبیند. مثلا نویسنده به اثری که از ریختن برگها بر زمین به وجود میآید، به جاجیم تشبیه میکند ولی شاعر بزرگسال ما اینچنین نمیبیند. بهطور مثال اخوان ثالث میگوید «پادشاه فصلها پاییز است»، چرا؟ چون برگها زرد و طلایی هستند میگوید پادشاه فصلها پاییز است یا مثلا کشاورز پاییز را مثل جاجیم میبیند.
پس اساسا ژانر رمان متناسب با کودک و نوجوان نیست؟
نباید باشد چون اصلا نمیخواند. وقتش را ندارد. داستان کوتاه میخواهد.
داستانهای کتاب «ضامنهای معتبر» را در چند مقطع و با چه ایدههایی نوشتید؟
این کتاب را در دو فصل مختلف نوشتم. نصف آنها را نوشته بودم. نصف دیگر داستانهایم را وقتی بنا شد کتاب طنزی در مورد اقتصاد مقاومتی بنویسم، ایجاد شد. اساسا بنده میتوانم طنز را به همه صورت بنویسم؛ اگر به من بگویند در مورد عاشورا میتوانی طنز بنویسی؟ حتما جوابم مثبت است، من یک طنزی در مورد عمرسعد و شمر نوشتم که شاید کسی باورش نشود. خب با عاشورا که نمیشود شوخی کرد؛ ولی با تضادها میتوان شوخی کرد. با عمرسعد که میتوانم شوخی کنم با خولی که میشود شوخی کرد، خولی که اصلا شخصیتش طنز است.
از طرف دیگر طنز با موضوع اقتصاد مقاومتی روی لبه تیغ حرکت کردن است. از یکطرف سفارش بزرگان است و از آنطرف هم اقتصاد مقاومتی اصلا وجودش به خاطر این است که ایران اقتصاد ناسالمی دارد و به نظر بنده یکی از دلایلی که مقام معظم رهبری بحث اقتصاد مقاومتی را مطرح کردند همین ناسالمیهاست. من هم این خط ناسالم بودن را گرفتم و طنز را ادامه دادم. به نظر من کاملا ممکن است درمسیر فرمایشهای مقام معظم رهبری حرکت کرد و طنز نوشت و به اقتصاد ناسالم ایران انتقاد کرد. زمانی آرشیو کارهای چاپنشدهام را نگاه کردم دیدم خیلی کارهای دیگر در مورد اقتصاد مقاومتی، درمورد یارانهها و... داستان طنز داشتم که همه آنها را با هم ترکیب کردم.
خودتان کدامیک از آنها را بیشتر دوست دارید؟
«ضامنهای معتبر»، چون درواقعیت بانکها من را خیلی اذیت کردند، ضامنهای معتبر را نوشتم. یادم میآید زمانی میخواستم خانه بخرم یکنفر به من پیشنهاد نزول داد؛ شرایطش از شرایط وام بانکها راحتتر بود. حتی تا جایی رفتم که دیگر نزدیک بود نزول را قبول کنم، از بس که زیر بار قرض رفته بودم و فشار زیاد بود؛ تا اینکه خدا به من کمک کرد و یک نفر آمد و متوجه شد و گفت بیا این پول را بگیر، پول را از جیبش درآورد و به من داد و گفت هر موقع داشتی اصل پول را به من برگردان. واقعا جای تعجب دارد که در کشور ما شرایط نزول از شرایط وام راحتتر است.
به نظر شما مقداری از این قصه به سمت ناامیدی نمیرود؟
تا حدودی حرفتان درست است ولی چه ایرادی دارد؟ میخواستم نقدی را مطرح کنم، آن هم یک نقد کوبنده و این بانکها بدانند که چه میکنند. مثلا وقتی نزول میگیرند میگویند آقا شما یک شاهد بیاور ولی بانکها میگویند چندین ضامن بیاور. یکبار رفتم از یک بانکی 20 میلیون تومان وام بگیرم، پنج نفر ضامن خواست، همه شهر قم را زیرورو کردم، کسی هم قبول نمیکرد. در این اوضاع بلبشو، پنج نفر را پیدا کردم ضامن شدند. البته الان بهتر شده چون دیگر بانکها بیکار شدهاند، پولشان را نمیتوانند جایی سرمایهگذاری کنند و دارند بهطور مداوم وام میدهند. یادم میآید یک بانکی رفتم وام بگیرم؛ گفت باید استعلام کنیم، بعد گفتند چند روز دیگر بیایید جواب استعلام را ببرید، برگه استعلامی که خود آن بانک مثلا شعبه یا واحد مرکزی فرستاده بود را دیدم و در آن نوشته شده بود که این حسابش خیلی خوب است هم وام به او بدهید و هم دیگر خدمات ما را به او معرفی و راضیاش کنید که از اینها استفاده کند. در جواب شما باید بگویم ناامیدانه خیلی عبارت درستی نیست، مخاطب این کتاب من بیشتر جوانها هستند تا نوجوانها و کودکان.
* نویسنده : مسعود آذرباد روزنامهنگار