به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، یعقوب توکلی، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهههای 50 و60» در حوزه هنری وقایع، اتفاقات و همچنین ریشه رخدادهای سالهای ابتدایی انقلاب در دهههای 50 و 60 را مورد بررسی قرار داده است. «فرهیختگان» بنا دارد سلسله درسگفتارهای این پژوهشگر تاریخ معاصر را که چندی پیش در حوزه هنری برگزارشده تدوین و منتشر کند. متنی که از نظر میگذرد اولین بخش از سلسله مطالب یاد شده است.
فلسفه مارکسیسم اولین دشمن جدی کشورهای منطقه
توکلی در ابتدای صحبتهای خود ضمن اشاره به دشمنان جدی در حوزههای مختلف، گفت: «برای من توفیقی است که فرصتی به دست آمده تا بخشی از تاریخ ایران معاصر را که در هیاهوی تبلیغات و بهار شبهات ممکن است از دست رفته باشد، مجددا بازخوانی کنم. واقعیت این است که ما در چهار حوزه دشمنان جدی داریم و منظورمان از دشمن کسانی است که علیه ما صف کشیدهاند و دست به اقدامات کاملا مشخص عملی میزنند. اولین حوزه دشمنان اسلام هستند که ما به صورت عمومی آنان را با جریان لیبرالیسم، فلسفه مارکسیسم و عرفانهایی انحرافی میشناسیم. این جریان بر اساس عقل خودبنیاد انسان است و ممکن است در بعضی موارد به خداوند توجه داشته و در برخی موردها بیتوجه باشند. در موارد بسیار زیادی میتوان گفت که این دسته جزء عرفانهای ضدشریعت است و خدای بدون تکلیف و خدای بدون شریعت را ترویج میکنند. این موضوع در آثار و نوشتههای آنها نیز به صورت فراوان مشخص است. البته آنچه در طول تاریخ موضوع بحث دیدگاهها، استدلالها و احیانا سفسطههای جریان ضدتوحید و ضداسلام بوده، اکنون با یکدیگر تجمیع شده است. برای مثال، در دهه 50، کتاب «حلاجنامه» علی میرفطروس منتشر شده است. در این کتاب، علی میرفطروس عمده مباحث جریان منکر خداوند را آورده و از استدلالهای دوره مزدک گرفته تا مباحث ابوشاکر دیسانی با امام صادق(ع) را اشاره کرده است. درواقع، او استدلالهای دهریون قدیم را که بعدا توسط فویر باخ آلمانی به صورت یک جریان فلسفی سازمانیافته تبدیل شد و بخشی از آن جزئی از مبانی فلسفه مارکسیسم هم شد، جمعآوری کرده است. طی سالهای اخیر وقتی در این حوزه نگاه میکنیم میبینیم همه این مباحثی که در جاهای مختلف به صورت تکدرخت رشد کرده و باقی مانده بودند اکنون با یکدیگر ارتباط برقرار کردهاند.»
تاکنون هیچتناقضی بین صحبتهای رهبران کشورهای شیعه جهان ندیدهاید
وی حوزه تشیع را دومین حوزه مورد بحث در سالیان اخیر دانست و گفت: «حوزه دیگر حوزه تشیع است. در حوزه تشیع باز هم این وضعیت وجود دارد و شاهد این واقعیت هستیم که تحول عظیمی را انقلاب اسلامی در جهان معاصر صورت داد. علاوهبر اینکه ما این تحول را صورت دادیم، جنبشهای دیگری در کشورهای همسایهمان و کسانی که صدایمان را شنیدند و پژواک صدای انقلاب آنجا بیشتر شنیده شد نیز به وجود آمد. من با طیفهای مختلف جهان اسلام ارتباط دارم، کلاس و نشست دارم و... جالب است که مثلا در سوریه خانم مدیر ارشدی را دیدم که اهل سنت بود، در کلاس درس ما آمده بود و حجاب معمول سوریها را داشت که میدانید چگونه است. در یکی از جلسات با مدیران ارشد، شاهد بودم که سوالات او از پروژه برجام در ایران دقیقا شبیه سوالات یک خانم دانشجوی دکتری در دانشگاه معارف قم بود، یعنی تمام استدلالها و سوالات او شبیه بچههای ما در قم بود. او تمام بحثهای آقای خامنهای را میدانست، با ریز استدلالهای ایشان و با ریز ابهاماتی که درخصوص بحث دولت شکل گرفته بود، آشنا بود. این موضوع را در برخورد با یمنیها نیز دیدهام؛ همچنین فلسطینیها، لبنانیها و... . ممکن است تصور کنید که آنان ملتهای ضعیفی هستند و احیانا به ما اعتماد کردهاند و نزدیک شدهاند، اما باید اشاره کنم که در گذشته آنها دنبال مکاتب دیگری بودند و نتیجه آن این شد که یک اتفاق بسیار مهم منطقهای پیش آمد.
در طول تاریخ کشور ما و جغرافیای تشیع تاکنون چنین وحدت جغرافیایی و وحدت فکری شکل نگرفته است؛ یعنی شما طی سالهای اخیر در جنگ منطقه ندیدهاید که بین حرفهای آقای خامنهای یا حرفهای آقای سیدحسن نصرالله یا شیخ نعیم قاسم با آقای اکرم الکعبی با آقای عبدالملک حوثی یک تضاد جدی یا یک تناقضی باشد. این اتفاق بزرگ که در منطقه رخ داد، نشان میدهد که تشیع بهطور جدی مورد هدف قرار گرفته است. تمام طرفهای مناقشه که از گذشته در جنگهای مختلف از جمله جمل، صفین و... شرکت داشتند، شبیه به هم هستند. برای مثال اگر به جنگ صفین نگاه کنید میبینید که آن دعواها با دعواهای امروزی شباهت بسیار دارند یا اگر اشکالهای خوارج نهروان را ببینید، متوجه میشوید که این اشکالها شبیه به اشکالهایی است که سنیها به جریان تشیع دارند؛ چه سنیهای عثمانی و چه سنیهای اموی. برای مثال شما شخصی به نام احمد بن حنبل را در زمان مامون و معتصم میبینید که بهشدت ضدشیعی بود و حتی دعوت معتصم را برای ورود به دستگاه خلافت نپذیرفت. البته معتصم نیز خیلی با او موافق نبود به این دلیل که مامون و معتصم گرایش معتزلی داشتند، اما احمد بن حنبل گرایش ظاهرگرایی حدیثی داشت و به لحاظ تفکر کلامی تا حدود زیادی به آنچه ما نامش را اسلام اموی گذاشتیم نزدیک است. جالب است بدانید شرط او برای همکاری با متوکل وقتی که او سر کار آمد، این بود که حرم حضرت سیدالشهدا را خراب کند. یعنی ابتدا متوکل دستور داد حرم را خراب کردند و بعد ابنحنبل بهعنوان مُفتی دستگاه او وارد شد. اگر شما نوشتهها و فتواهای احمد بن حنبل را ببینید و بعد حدود 100 تا 150 سال قبل نوشتههای بربهاری و فتواهای او را ببینید و سپس در سال 700 آثار بسیار گسترده احمد بن محمد بن تیمیه حرانی را مشاهده کنید، متوجه این رویکرد آنان خواهید شد. این جریان ادامه نیز داشته است. برای مثال یکدفعه میبینید اکبر گنجی میگوید چرا امام حسین(ع) در کربلا چاه نزد؟ میتوانست چاه بزند دیگر! و اصلا ماجرای ایشان در کربلا یک ماجرای عشقی بوده است. دعوا بر سر عشق بوده و... این حرف اولینبار سال 200 توسط ابنقتیبه در کتاب «السیاست و الامام» نوشته شد که اصلا ماجرا از اساس دروغ است. فلذا در حوزه تشیع نیز در دوره معاصر با بهار عظیم شبهات مواجه هستیم.»
مروری دقیق و جامع بر کشورهایی که به جغرافیای ایران دندان طمع داشتند
یعقوب توکلی، سومین حوزه مورد بحث را «ایران» نامید و بیان داشت: «یک حوزه مهم دیگر حوزه ایران است. ما طیفی از کسانی را داریم که به جغرافیای ایران طمع داشتند و این طمع در 200 سال گذشته خودش را نشان داد. حافظه تاریخی ما عمدتا متوجه تصرف سرزمینهایی است که در شمال ایران توسط روسها اشغال شد. البته این توجه مسالهای منطقی است، اما همین حافظه تاریخی چندان حساسیتی نسبت به تجزیه افغانستان ندارد، چندان حساسیتی به تجزیه هرات پیدا نکرده است، به تجزیه ناشی از قرارداد گلداسمیت هم خیلیتوجهی نمیشود، تجزیه ناشی از تجاوز انگلستان به بحرین بزرگ نه بحرین کوچک، اصلا مورد توجه قرار نمیگیرد و... . مثلا یکی از جنبشهایی که در ایران راه افتاد جنبش شیخیه است، رئیس جنبش شیخیه یک مرجع تقلید به نام شیخ احمد احسایی است. او متعلق به احساء و قطیف عربستان فعلی است و اصلا کسی او را عرب نمیداند و بیشتر افراد او را ایرانی میدانند. یک نکته بسیار مهمی که اصلا حواسمان نبود و نیست، تجزیه عثمانیها از ماست. ما از زمان شکلگیری ایران به معنای ایران واقعی و امروزی، 25 جنگ بزرگ با عثمانیها داشتیم، چون بحث ایران مطرح است من یک نکتهای را میخواهم بیتعارف به شما بگویم و آن این است که باید قبول کنیم بعضی از چاخانهایی که درباره تاریخ ایران و مقاومت سرسخت مردم ایران و باقی ماندن فرهنگ، سرزمین و... گفته میشود، از واقعیت به دور است.
باید بعضی از این حرفها را قبول کنیم که چاخان است، بله الان شما میروید استانبول میبینید سردر کاخ ایاصوفیه یا مساجد، همهجا فارسی نوشته شده است، اما وقتی مغولها حدود سالهای 670 و 700 به ما حمله کردند، ما حدود300 سال در ایران هیچدولتی نداشتیم، یعنی 300 سال حکومتهای محلی کوچک ملوکالطوایفی در ایران شکل گرفت، یعنی 300 سال هیچکسی نتوانست ما را کنار هم جمع کند و یک قدرت منسجم به نام ایران به وجود بیاورد و در حقیقت شما 300 سال، تاریخی به نام ایران ندارید! بله مثلا علویان یا مرعشیان، آن طرف قراختاییان، یک گوشهای تیموریان، یک گوشهای دیگر قراقونلوها پخش بودند و هیچکدام وسعت چندانی نداشتند. حال در مقابل، درست زمانی که دولت عثمانی قدرت پیدا کرد و توانست آن آرزوی دیرینه خلفای مسلمان را که فتح قسطنطنیه بود به ثمر برساند، این طرف جنگهای زیادی در فلسطین و شامات شد و خیلی هم دست به دست شد؛ یعنی چندینبار مسلمانها فلسطین را گرفتند، بعد غربیها آمدند گرفتند و... . برای مثال، ریچارد شیردل که در فیلمهای اخیر از او یاد میشود در محاصره شهر عکاس سه هزار اسیر مسلمان را گردن زده و کشتار وسیعی از مسلمانان را انجام داده است. در تاریخ آمده است که عثمانیها برای اولینبار توانستند به واسطه اینکه بر نیروی آتش و باروت احاطه و تفنگ و توپخانه داشتند، شهر قسطنطنیه را فتح کنند، قبلا یکبار معاویه و یکبار هشامبنعبدالملک به این شهر حمله کرده بودند، ولی موفق نشده بودند اما سلطان محمد دوم جوان، پادشاه عثمانی حمله میکند و امپراتوری روم شرقی را میگیرد و تا دروازههای وین یعنی تا اتریش پیش میرود، حتی مجارستان و بخش وسیعی از اروپای شرقی نیز گرفته میشود.
جالب است درست زمانی که عثمانیها توانستند قسطنطنیه را فتح کنند آخرین گروه مسلمانان عرب از آندلس اخراج شدند. تقریبا یک سال بین این دو واقعه فاصله است. دقت کنید که وقتی عثمانیها آمدند مصر و عربستان را گرفتند و بخش وسیعی از آفریقا را فتح کردند، اصلا به سرزمین ایران بهعنوان یک جغرافیایی که لازم است تصرف کنند نگاه نکردند. آنها با خود میگفتند اینجا بیسروصاحب است و کسی نیست، لذا هیچمنازعهای بین عثمانیها و مثلا آقامِلوها که همشهریهای آنها بودند و قراقوینلوها که جنگ داشتند، رخ نداد. در سال 905 وقتی جغرافیای ایران شکل گرفت و جنبش عظیم صفویها به راه افتاد قضیه متفاوت شد؛ صفویها عمدتا دراویشی بودند که از مناطق مختلف آذربایجان تا شامات امتداد داشتند و توسط سیدحیدر تبدیل به یک جنبش نظامی شدند یعنی از حالت درویشی درآمدند. با گذر زمان، ماهیت عرفانی آنها تبدیل به ماهیت تشکیلات نظامی شد و از قضا همین ماجرا باعث قدرت نظامی حداکثریشان در مواجهههای نظامی شد، چراکه معمولا یک اردوی 10 هزار نفره صفوی در مقابل یک اردوی 30، 40 هزار نفره به پیروزی میرسید حتی در برابر اردوهای 50، 60 هزار نفره طرف مقابل نیز به پیروزی میرسیدند. آنان بدون ترس نیز بودند.»
شاه اسماعیل صفوی، پادشاهی که کمتر راجع به آن اطلاعات داریم
وی اضافه کرد: «یکی از عجایب تاریخ ما شاه اسماعیل است. همه بچههای ما جومونگ را و دیگران را میشناسند، ولی شاه اسماعیل را نمیشناسند. میبینید که یک تشکیلاتی با رهبری یک نوجوان 12، 13 ساله توانست ظرف 10 سال تمام جغرافیای ایران را فتح کند و یک امپراتوری بزرگ تشکیل داد. زمانی که جنگ چالدران اتفاق افتاد شاه اسماعیل 25، 26 ساله بود و 50، 60 هزار نیروی نظامی داشت. جالب است که در جنگ چالدران، داستان کینه طولانی جداییخواهی کردستان شروع شد. در حقیقت منازعات ما و عثمانیها و منازعات ایران و عراق از جنگ چالدران شروع شد. جالب است شاه اسماعیل، پادشاه ایران دیوان شعر ترکی دارد و به ترکی شعر میگوید و در مقابل پادشاه دولت عثمانی نیز دیوان شعر فارسی دارد. نامههایی که بین آنان ردوبدل میشود فارسی سلیس و روان است که الان هم خواندنی است. درخواست سلطان سلیم این بود که شما باید از تاج پادشاهی و مذهب تشیع دست بکشید. نامههای زیادی هم بین این دو ردوبدل میشود و جنگ در گستردهترین شکل خود صورت میگیرد. قطعا هجوم عثمانیها قویتر، گستردهتر و بیرحمانهتر از هجوم مغولها بود. البته از آنجا که دولت خوارزمشاهی در برابر مغولها سرزمین را رها کرد، مغولها آزاد شدند و حمله کردند وگرنه اگر یک تجمیع نظامی صورت میگرفت نمیتوانستند وارد شوند. برای مثال، حکومت ممالک در شام نیروهایشان را یکجا تجمیع کردند و در برابر آنان ایستادند و مغولها را برای اولینبار شکست دادند.
در این سمت مقاومت بسیار سنگینی صورت گرفت و کار گستردهای برای جلوگیری از این لشکر صورت گرفت اما وقتی میگویم از اینجا ما دشمن داریم، داستان این است اشکالهایی که در آن زمان عثمانیها به حکومت صفوی میگرفتند و طمعی که داشتند باعث شد این طمع با 25 جنگ تداوم پیدا کند که جنگ ایران و عراق یکی از حلقههای آن است و 18 قرارداد ارضی و مرزی از قرارداد آماسیه تا قرارداد ما با عراق در سال 1975 از جمله آن است. در این میان، اعراب خصوصا اعراب ناسیونالیستی که با ایران دشمنی داشتند هرجا میخواستند به ایران فشار میآوردند و عراقیها را علیه ما تحریک میکردند. در این حدفاصل هر آنچه علیه ایران به کار رفت و گفته شد به صورت ادبیات بازسازی و بازخوانی شد. برای مثال از نوشتههای سر جان ملکم و نوشتن تاریخ ایران باستان گرفته تا آثار آرنولد نولدکه بعد نویسندگانی مانند ترسین سَن و سپس باستانگرایان خودمان مانند آخوندزاده، میرزا ملکمخان، تقیزاده و دوره اخیر ادبیات مربوط به ایران الان بهشدت دارد بازآفرینی و بازخوانی میشود. در طرف مقابل، نوشتههای پورپیرار هم یکی از همین حوزههاست که گذشته ایران را یک گذشته یهودی معرفی و تلاش میکند در کتاب «پلی بر گذشته» و «12 قرن سکوت» یک تجربه، پیشینه و شناسنامه یهودی درست کند. البته عبدالکریم زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» برای ما یک پیشینه زرتشتی از نوع زرتشتیان پارسی میسازد و جالب اینکه این وسط زرتشتیان پارسی هند هم به حوزه مخالفان ایران، سرزمین و جغرافیای ایران اضافه میشوند و به تولید ادبیات میپردازند. لذا با یک طیف گستردهای از مباحث درباره مناقشههای مربوط به ایران سروکار داریم و واقعا باید این جبهه را بشناسیم، چراکه حوزه بسیار مهمی است.»
11 جریان فکری فعال بعد از انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفت
این کارشناس مسائل سیاسی، به حوزه مهم دیگری که باید مورد توجه قرار بگیرد، اشاره کرد و گفت: «حوزه دیگری که به نظر من بسیار مهم است حوزه ایران بعد از انقلاب اسلامی است. نکته جالب ادبیات مربوط به تاریخ معاصر در ایران این است که حدود 11 جریان جدی وجود داشت. در سالهای 76- 75 این جریانات را در کتاب سبکشناسی به تفکیک بیان کردم. البته ممکن است اکنون شما یک یا دو جریان دیگر را به آن اضافه کنید. برای مثال، مجاهدین خلق وارد یک دوره تاریخنگاری خودشان شدهاند که آن هم طیف قابل توجهی از آثار را در خارج از کشور به شکلهای مختلف دربرمیگیرد. از این 11 جریان که عرض کردم، جالب این است که فقط یک جریان آن مربوط به جریان انقلاب اسلامی و نویسندگان حوزه نظام است که اکنون برچسبهای مختلفی از جمله دولتیبودن، وابسته به نظام بودن و... را به آن میزنند. واقعیت قصه این است که نظام در تربیت آنها هیچدخالتی نداشت، یعنی هیچارادهای شکل نگرفت که آنان برای نظام تربیت شوند و برای نظام بنویسند. میتوانم تمام دوستان را تکتک نام ببرم که از چه مسیری آمدند و نویسنده شدند. شاید تنها کسی که یک مقدار به دلیل سابقهای که داشت، بهعنوان مرجع فکری به او توجه میشد شخص آقای حمید روحانی بود که آن هم اراده شخصی خود او بود و جایی تربیت نشده بود.
خود ما هم که آمدیم وارد این حوزه شدیم -بیتعارف بگویم- بنده اخراجی حوزه هنری هستم و به دلیلی در یک جای دیگری از حوزه باقی ماندم. میخواهم بگویم حتی نسبت به ما هم سیستم خیلی مهربان نبود، بنده اخراجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی هستم با وجود اینکه همه مرا نویسنده انقلاب اسلامی میشناسند. دلیل این موضوع این بود که زمانی یک حوزه فکری جدیدی را مورد بحث قرار دادیم که مخالف فلان آقا درآمد و سالها بعد آقای خامنهای آمد و عین نظر ما را گفت و آن را تایید کرد. آقایان گفتند که ایشان رفته با آقای خامنهای لابی کرده است. در حقیقت به جرم اینکه حرف من شبیه حرف ایشان درآمد بنده اخراج شدم! شخص طرف مقابلم را نیز بعدا میگویم. میخواهم بگویم جریان نویسندگان انقلاب هم یک جریان نسبتا ضعیفی است و 10 جریان دیگر طی این سالها علیه انقلاب اسلامی نوشتند. شما میبینید که فیلم انقلاب 57 ساخته میشود، فیلم شهبانو ساخته میشود و... . به همین میزان کتابهای مختلفی مانند رفیق آیتالله، افسانه و داستاننویسی هم به کمک آمده است. بسیاری از مسائل استدلالی، مسائل تاریخی، مباحث سندی، فیلمنامه، فیلمنوشت، مستند و... به مبارزه با فکر انقلاب اسلامی مشغولند، مباحث تئوریک هم به همین صورت است اما یک نکته جالب را بگویم یکسال پیش من داور پایاننامهای در دانشگاه تهران شدم، موضوع پایاننامه اسمی بود که اصلا با موضوع همخوانی نداشت، موضوع این بود که آیا مخالفان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در اقصینقاط دنیا در داخل و خارج، به یک نظریه واحد بدیل در برابر جمهوری اسلامی رسیدند یا نه؟ تمام آثار و کتابهای این حوزه بررسی شد و جالب اینکه دانشجویی که این پایاننامه را نوشت آقای امین پرتو، میگوید متاسفانه هنوز بدیلی برای جمهوری اسلامی پیدا نشده است. در آن جلسه اشکالهایی که به این پایاننامه گرفتم این بود که کتابهایی که شما جمعآوری کردید مقدار زیادی کم و کسر دارد. حوزههای دیگری از مخالفان جمهوری اسلامی هم هستند که میتوانستید آنها را جمع و اضافه کنید. وقتی آنها را هم جمع میکردید میدیدید آنها هم به هیچوحدتی با هم نرسیدند و هیچکدام از آنها با همدیگر در ساخت یک الگو وحدت ندارند، ولی در اصل ضدیت وحدت دارند و جالب است که خود این دانشجو میخواست این را به یک نظریه برساند و میگفت چنین اجماعی شکل نگرفته و حتی نوشتهای را که به صورت یک نظریه اندیشهای قابلیت طرح و بحث داشته باشد نتوانستیم پیدا کنیم. بله همه آمدند صحبت کردند، مخالفت کردند، بد و بیراه گفتند. اما میخواهم بگویم علیرغم اینکه جریانهای مختلف با یکدیگر وحدتی در مقابله با جمهوری اسلامی دارند، هیچکدام از اینها نتوانستند یک نظریه مشخصی را بهعنوان بدیل جمهوری اسلامی ایران خلق کنند. من با این مقدمه که ما در چه فضایی زیست میکنیم و شرایط پیرامونی ما به لحاظ خلق فکر و تولید آن در حوزه مرتبط با اسلام، تشیع، انقلاب اسلامی و ایران چگونه است، بحث را به سمت فضای سال 1350 پیش میبرم.»
پاسخ به یک سوال مهم؛ نقش نهضت آزادی در ایجاد شبهات تاریخی ایران چیست؟
یعقوب توکلی در پاسخ به سوالی درباره نقش نهضت آزادی در ایجاد شبهات گفت: «نهضت آزادی تقریبا مادر همه این شبهات و سوالات است. در بهمن ماه مراسمی برای مهندس بازرگان توسط انجمن قلم و اندیشه برگزار شد، اما انگار این جلسه، مراسم نهضت آزادی بود، چراکه وقتی بهعنوان سخنران داخل جلسه شدم، دیدم که تمام چهرههای قدیمی نهضت آزادی حضور دارند؛ از آقای غلامحسین توسلی گرفته تا محمد توسلی و... . موضوع صحبت سخنران قبل از من درباره نداشتن الگوی مبارزه در سالهای قبل از انقلاب توسط مهندس بازرگان بود و میگفت همه کسانی که در آن دوره بودند حتی خود مهندس بازرگان دچار حیرانی شده بودند. در حقیقت آنان نمیدانستند که در این دوره سیاسی چه باید بکنند. مستند ایشان هم کتاب «راه طیشده» بود. البته بحث درستی هم بود، بعد از ایشان صحبت من شروع شد. عنوان صحبتهایم «بازرگان مردی برای دیروز» بود که ما این الگو را الان نمیتوانیم پیش رویمان بگذاریم و بر اساس آن حرکت کنیم. دوره آن الگو گذشته و نمیتواند در دوره ما پاسخ بدهد. بحث من بیشتر بر اساس کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» بود، جالب است مهندس بازرگان، انقلاب اسلامی را سبب وقوع جنگ میداند. همانجا هم اشاره کردم که ایشان به این دلیل که تاریخ نمیدانست و موقعیت تاریخی کشور ایران را نمیشناخت، معتقد بود که انقلاب اسلامی سبب وقوع جنگ شده است. همین حرف را چند روز پیش آقای عباس ملکی یکی از معاونان سابق وزارت خارجه در جلسهای گفت. به ایشان گفتم حرف شما حرف مهندس بازرگان است، هم بازرگان تاریخ را بلد نبود و هم شما بلد نیستید. گفت نه من بعضی از آن کتابها را ترجمه کردم گفتم شما آقای مهندسید، ترجمه و چاپ کردید، ولی نسبت به دورههای مختلف و پروندههایی که در کشور عراق وجود داشت و قبل از آن در کشور عثمانی بود، توجه ندارید. مهندس بازرگان ما را متهم به شروع جنگ میکند و شما هم در قطعنامهای که قرار بود به نفع ما دفاع بکنید جزء مذاکرهکنندهها بودید. حال آمدهاید و میگویید انقلاب اسلامی و گرفتن سفارت آمریکا باعث شد جنگ شروع شود و ما را متهم میکنید. پایههای اولیه عمده سوالاتی را که بعدها شکل گرفت و شبهاتی که تئوریزه شد میتوانید در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» ببینید. همچنین در کتاب «60 سال خدمت» نیز میتوانید این موضوعات را مشاهده کنید.»
ماجرای نوشتن کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی(ره) از زبان یکی از نزدیکان محمدرضا پهلوی
توکلی ضمن اشاره به تحولات ایران در دهه 50، به چند اتفاق مهم سیاسی در سرتاسر جهان اشاره کرد و گفت: «در آغاز دهه 50 در ایران چند موضوع بسیار مهم وجود داشت؛ اولین مساله موقعیت بینالمللی ایران در این زمان است. در آغاز دهه50، ایران بهعنوان کشوری که توانسته از چند بحران بزرگ از جمله کودتای 28 مرداد عبور کند و شخص شاه توانسته است مخالفانش را سرکوب کند، مطرح بود. در کودتای 28 مرداد ابتدا جبهه ملی و مرحوم مصدق و بعد آیتالله کاشانی و سپس فداییان اسلام و حزب توده همه سرکوب شدند. البته بسیاری از آنان زندانی نیز شدند، ولی خب بنا به دلایلی در دورههای مختلف آزاد شدند و حتی بعضی از آنها به خارج از ایران رفتند. در وهله بعدی، جریان مذهبی مخالف رژیم پهلوی را که از سال 41 پیدا و آشکار شد میبینیم که تبدیل به یک قدرت مخالف مسلم شده بود و رهبری آن حول امام گرد آمده بود. آنها نیز سرکوب شدند؛ امام به عراق تبعید شد و طی سالها فقط تدریس میکرد و نامهها و اعلامیههایش چاپ و منتشر میشد. در حقیقت در آن دوره، آن فعالیتها خیلی جدی گرفته نمیشد. وقتی امام در سال 46 درس ولایتفقیه را گفت و توسط آقایان مهدی معروف و جلالالدین فارسی تدوین و چاپ شد، رژیم پهلوی این کتاب را اصلا جدی نگرفت و فقط بهعنوان اثری از آیتالله خمینی با کسی که به این کتاب دسترسی داشت (مانند رساله ایشان) برخورد میکرد.
دکتر نصر در کتاب «حکمت و سیاست» میگوید یکی از اشکالهای رژیم پهلوی این است که آنها مطالعه نداشتند و کسی نمیدانست در ذهن آیتالله خمینی چه میگذرد. او میگوید حتی من هم دائما به اینها تاکید میکردم که ایشان آدم نیرومندی است، روحانی بزرگی است و استدلالم هم این بود که آیتالله خمینی تمهیدالقواعد، شرح قیصری تدریس و مصباحالانس ابن فَناری تدریس میکند، این آدم آدم بزرگی است شما او را دستکم نگیرید، ملای معمولی نیست و... . جالب است که در سال 46 در این طرف، کتاب «ولایتفقیه» نوشته میشود و در آن طرف مرحوم دکتر مصدق بهعنوان کسی که شاه بیشترین احساس ناامنی را از جانب او داشت، از دنیا می رود. حتی تشکیلات سازمان مجاهدین خلق هم شکل گرفته بود، سران نهضت آزادی در زندان بودند و تقریبا هیچمخالف جدیای تا اینجا قدعلم نکرده بود. از همه مهمتر این واقعیت وجود داشت که موضوع بسیط ایران، عضو سازمان نظامی سنتو بود. این سازمان نظامی بر اساس طرح جورج کنان، سفیر آمریکا در اتحادیه جماهیر شوروی بود. او سیاست سدنفوذ را پیشنهاد کرد که ما بیاییم حول اتحاد شوروی سازمان تاسیس کنیم.»
پایان بخش اول