به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «هـــزار دســــتان شبیه به هیچ کار دیگری در دنیا نیست که مثلا بشود آن را با بدترین اثر کارگردان ایتالیایی یا بهترین کار کارگردان سوئدی مقایسه کرد... کار، ویژگی یک اثر ایرانی را دارد و همین قضیه در قصهپردازی هم هست؛ یعنی چیزی که منتقدان فکر میکنند اگر آشفتگی در قصه وجود داشته باشد درواقع یک تکنیک در قصهنویسی شرقی است.»
در این اظهارات علی حاتمی، نکتهای کلیدی وجود دارد که فهم و درک بهتر تلاشهای او برای خلق یک گونه بومی و منحصر بهفرد از سینما در ایران را ممکن میسازد؛ امری که اهمیت آن در پیوند با اذعان به هژمونی همهجانبه هالیوود بر تولید محتوا در جهان، جنبه مضاعفی پیدا خواهد کرد.
نخست اینکه روش قصهگویی در هالیوود، میراث قصههای شرقی را در سینما به کل از میان برده است. روایت شرقی شکلی سیال و رها از قصه دارد که خود را از خطکش دقیق منطق داستانی و بذر افکنیهای معمول رها میسازد و همانند یک رویای شیرین یا کابوس هولناک پیش میرود و درنهایت به فرجام میرسد. درواقع قصهها هم مثل اقلیم و آب و هوا، از یک جغرافیا به جغرافیای دیگر متفاوت است اما هالیوود این تنوع فرهنگی را به رسمیت نشناخته و روایت غالب خود را بسط میدهد.
پس از این رهگذر مدعای متواضعانه علی حاتمی در ایجاد یک گونه از سینمای بومی در آثار وی قابل مشاهده است. چنین فیلمسازان بومیگرا که بر خلاف جریان آب شنا میکنند، امروزه در دنیا انگشت شمار هستند.
هایائو میازاکی در سینمای ژاپن در زمره این نوادر هنری است که در انیمیشنهای خود به نوعی از قصهگویی شرقی به سبک منحصر بهفرد ژاپنی رسیده و همین امر کارهای او را از دیگر انیمیشنهای ژاپنی متمایز میکند. استودیو گیبلی که او و دیگر دوستانش آن را بنیان گذاشتند، در طول چند دهه فعالیت خود کوشیده تا به مانند وجه تسمیهاش(برگرفته از واژه عربی قیبلی به معنی باد سوزان صحرا)، توفانی در بازار مکاره مانگاهای ژاپنی بهپا کند.
در انیمیشن «شهر اشباح: 2001»، میازاکی قصهای را روایت میکند که حوادث آن یادآور رویاهای کودکی و داستانهای جن و پری شرقی است. همینطور در انیمیشن «همسایه من توتورو: 1988»، میازاکی از دریچه ذهنیت دختر بچههای داستان، حدفاصل بین فانتزی و واقعیت را از میان میبرد و به خلق بینظیر کاراکتر توتورو میرسد، شخصیتی که نه به قهرمانهای دیزنی و پیکسار و نه هیچ اسطوره انیمیشنی دیگری در هالیوود شبیه نیست و هویت مختص به خودش را دارد.
در قصهگویی حاتمی هم عناصر رایج در هالیوود وجود ندارد، بنابراین او نه به سینمای بدنه جهان نظر دارد، نه مجذوب آوانگاردیسم سینمایی هنری میشود، بلکه میکوشد سبک قصهپردازی بومی را احیا کند. فیلم «حسن کچل: 1349»، اولین فیلم حاتمی که برگرفته از قصههای فولکلور ایران است، بیانگر نگرشی است که وی از ابتدا نسبت به ادای دین به روایتگویی ایرانی و پرهیز از تقلید و انقیاد در اولین اثر سینمایی به آن دقت نظر داشته است.
در عین حال جدال سنت و مدرنیته نیز مسالهای است که هر دو کارگردان به آن توجه نشان میدهند. در آثار میازاکی بهعنوان کارگردانی که شهروند یک کشور صنعتی است، این جدال عمدتا در قالب دغدغههای محیطزیستی تبلور پیدا میکند. در «شاهزاده مونونوکه: 1997»، کارخانه ذوبآهنی که در دل جنگلها قرار گرفته است، میکوشد تا برای توسعه کار، روح جنگل را که در کالبد یک گوزن تبلور یافته است، با شکار آن از میان بردارد. جدال مشابهی در «لاپوتا قلعهای در آسمان: 1986» نیز به چشم میخورد؛ جایی که مهاجمانی که پوشش سبک استیم پانک آنها یادآور مفهوم انقلاب صنعتی است در تلاش برای دزدیدن سنگ جادویی و سوءاستفاده از انرژی جادویی آن هستند. در «پونیو: 2008» شوق به زندگی در کنار طعنه به نابودی دریاها و اقیانوسها توسط بشر قرار میگیرد و به بیانی لطیف و دلنشین از خودخواهی انسان در زیان رساندن به محیطزیست گلایه میکند.
اما علی حاتمی به گذشته از دریچه نوستالژی مینگرد و اندوه نابودی هویت بومی در مواجهه با فرهنگ وارداتی را میخورد. در سریال «هزار دستان» تهران قدیم و جدید از همین نگاه با یکدیگر قیاس میشوند. در فیلم «مادر: 1368»، در تحریمی ظریف از خانواده سنتی ایرانی، صفای از دست رفته بین بچهها دوباره در روزهای واپسین حیات مادرشان زنده میشود و روابط ازهم گسیخته خانوادگی با تدبیر مادر برای مدت کوتاهی احیا میشود. حاتمی همچنین در تریلوژی «هزار دستان»، «کمالالملک» و «دلشدگان» به هنر خوشنویسی، نقاشی و موسیقی سنتی ایرانی که در آستانه زوال قرار گرفتهاند میپردازد. او سالها پیش از آنکه ایران بهطور گسترده در مواجهه با هجمه بازنمایی ضدایرانی در هالیوود قرار گیرد، درباره هدف خود از ساختن فیلمهایی درباره تاریخ، ادبیات و هنر ایران میگوید: «اگر تصویر خیلی صریح و روشنی از مردم ایران به دنیا معرفی نکنیم، آنها این کار را خواهند کرد.»
میازاکی به عکس علی حاتمی مجال این را یافت که به دنیا معرفی شود و آثارش را در سرتاسر جهان تماشا کنند. وی مثل شعر هایکو، سبکی برآمده از فرهنگ کهن زادگاهش را با آموزههایی از طبیعتگرایی ژاپنی به جهان معرفی کرد و اگرچه با اعطای لقب والت دیزنی ژاپن، جایگاه بومیگرایانه وی را مخدوش کردند اما دستکم به حق خودش در بسط ایدههای ذهنیاش رسید. علی حاتمی اما در این بین مهجور ماند تا افراد دیگری نماینده سینمای ایران در جهان باشند؛ سینمایی که شاید هیچگاه سبک حاتمی با شاخصههای اصالت، هویتمداری، بومگرایی ناب دست نیافت.